Kuhnian and Lakatosian's Political Order: Flexible or Hard?
Subject Areas : Research in Theoritical Politicsmohamad ali tavana 1 , خلیل اله سردارنیا 2
1 - Associate Professor, Department of Political Science, Shiraz University, Iran.
2 - Professor, Department of Political Science, Political Science, Shiraz University, Iran
Keywords: Methodology, Kuhn, Lakatos, Paradigm, Political Order. ,
Abstract :
Kuhn's paradigm and Lakatos's scientific research program, as two competing methodological traditions, created new perspectives on the history of science and knowledge/truth. This article tries to bridge the methodology of these two historians of science to theoretical politics, and raises the following questions: What political order does Kuhn and Lakatos's methodology imply? Is this political order hard (rigid) or soft (flexible)? How do these political orders change? This article tries to answer these questions based on the principle of compatibility (compatibility of results with basic principles). This article shows that the Kuhnian and Lakatosian's political order are both based on competition and conflict; But once established, they create a hard to semi-rigid order, the former accepting pluralism and change (reform) only within the framework of the hegemonic paradigm, and the latter merely on marginal issues that are not dangerous to the hard core of power. Nevertheless, the revolution in Kuhnian's political order is a little easier than Lakatosian's. Kuhn's relativistic methodology accepts that there is no superior substantive order; Thus, in a critical situation, that is, the loss of efficiency and the consensus of the elites, we can move towards a new order. But Lakatosian's historiographical methodology creates a more conservative order; Because he emphasizes that the hard core of the political order must be given the opportunity to reveal all its potential in the context of history, and it can only give way to a new political order if it does not produce empirical and theoretical content. In general, these orders are anti-dissident.
استرول، اورام (1387) فلسفه تحلیلی در قرن بیستم، ترجمه فریدون فاطمی، چاپ سوم، تهران، مرکز.
اکاشا، سمیر (1398) فلسفه علم، ترجمه هومن پناهنده، چاپ هفتم، تهران، فرهنگ معاصر.
بدیو، آلن (1396) فرضیه کمونیسم، ترجمه صالح نجفی، تهران، مرکز.
بشیریه، حسین (1379) تاریخ اندیشههای سیاسی در قرن بیستم: لیبرالیسم و محافظه¬کاری، چاپ دوم، تهران، نشرنی.
بنتون، تد و یان کرایب (1389) فلسفه علوم اجتماعی، ترجمه شهناز مسمی¬پرست و محمود متحد، چاپ سوم، تهران، آگه.
پوپر، کارل (1383) آینده باز است، ترجمه عباس باقری، تهران، علم.
-------- (1388الف) منطق اکتشاف علمی، ترجمه حسین کمالی، چاپ چهارم، تهران، علمی و فرهنگی.
خرمشاهی، بهاءالدین (1389) پوزیتیویسم منطقی، چاپ چهارم، تهران، علمی و فرهنگی.
چالمرز، آلن.
اف (1387) چیستی علم، چاپ هشتم، ترجمه سعید زیباکلام، تهران، سمت حیدری، غلامحسین (1387) قیاسناپذیری پارادایمهای علمی، چاپ دوم، تهران، نشرنی.
روزنبرگ، الکس (1384) فلسفه علم، ترجمه مهدی دشت بزرگی و فاضل اسدی مجد، قم، طه.
سوکال، آلن و ژان بریکمون (1387) چرندیات پستمدرن، ترجمه عرفان ثابتی، چاپ دوم، تهران، ققنوس.
شرت، ایون (1387) فلسفه علوم اجتماعی قاره¬ای، ترجمه هادی جلیلی، تهران، نشرنی.
شیخ رضایی، حسین و امیرحسین کرباسی¬زاده (1396) آشنایی با فلسفه علم، چاپ چهارم، تهران، هرمس.
شی¬یرمر، جرمی (1392) اندیشه سیاسی کارل پوپر، ترجمه عزت¬الله فولادوند، چاپ دوم، تهران، ماهی.
صادقی، رضا (1392) «پاسخ کوهن به اتهام نسبی¬گرایی»، جستارهای فلسفی، شماره 24، صص 51-80.
--------- (1398) «ماهیت پارادایم و ابعاد کل¬گرایانه آن»، مجله متافیزیک، دوره یازدهم، شماره 27، صص 129-156.
عزیزی، علی و مصطفی تقوی (1393) «نقد علمشناسی کوهن از منظر فایرابند»، فلسفه علم، سال چهارم، شماره 2، پاییز و زمستان، صص 59-74.
فوکو، میشل (1392) دیرینهشناسی دانش، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، نشرنی.
فوکویاما، فرانسیس (1397) نظم و زوال سیاسی، ترجمه رحمن قهرمان¬پور، تهران، روزنه.
کوهن، تامس (1393) ساختار انقلابهای علمی، ترجمه سعید زیباکلام، چاپ چهارم، تهران، سمت.
کوون ]کوهن[، تامس (1398) تنش جوهری، ترجمه علی اردستانی، تهران، نگاه معاصر.
گری، جان (1379) فلسفه سیاسی آیزایا برلین، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران، طرح نو.
گیلیس، دانالد (1387) فلسفه علم در قرن بیستم، ترجمه حسن میانداری، چاپ دوم، تهران، سمت.
لاکاتوش، ایمره (1375) «علم و شبه علم»، در: دیدگاه¬ها و برهان¬ها، ترجمه و تألیف شاپور اعتماد، تهران، مرکز.
محمدی، علیرضا (1398) روششناسی فلسفی ایمره لاکاتوش، تهران، تمدن علمی.
میراحمدی، منصور و محمدرضامرادی طادی (1395) «روششناسی فهم اندیشه سیاسی: اشتراوس و اسکینر (مقایسه¬ای انتقادی)»، رهیافتهای سیاسی و بین¬المللی، سال هفتم، شماره 46، صص 179- 203.
ناجی، سعید (1388) «نقدی بر روششناسی برنامههای پژوهش علمی لاکاتوش»، مجله متافیزیک، سال چهل¬وپنجم، شماره 1و2، صص 63-80.
نبوی، لطف¬الهی (1384) مبانی منطق و روششناسی، چاپ دوم، تهران، تربیت مدرس.
نوری، مرتضی (1395) «نقد دیویدسون بر نظریه قیاس ناپذیری کوهن»، دوفصلنامه فلسفی شناخت، دوره نهم، شماره 1، صص 231-258.
Ball, Terence (1976) "From Paradigms to Research Programs: Toward a Post- Kuhnian Political Science", American Journal of Political Science, Vol. 20, No. 1 (Feb., 1976) pp. 151- 177.
Bolsby, W. Nelson (1998) Social Science and Scientific Change: A Note on Thomas S. Kuhn's Contribution, Annual Review of Political Science 1 (1): 199-210.
Cottingham, John (2015) "God, Descartes and Secularism", AKC Lecture, delivered Monday 19 October 2015.
Dusek, Val (2015) “Lakatos between Marxism and the Hungarian heuristic tradition”, Studies in East European Thought, Vol. 67, No. 1/2, Special Issue on Marxist Roots of Science Studies, pp. 61-73.
Elman, Colin and Miriam Fendius Elman (2003) Progress in International Relations Theory, editors, MIT Press Cambridge, Massachusetts. London, England Appraising the Field, Edited by Colin Elman and Miriam Fendius Elman.
Feyerabend, paul (1975) Against Method, London: Vestro.
Fuller, Steve (2006) Kuhn vs. Popper: The Struggle for the Soul of Science, Canadian Journal of Sociology Online.
Huntington, Samuel, (1968) Political Order in Changing Societies, New Haven and London: Yale University Press.
Kuukkanen J. Matti (2006) Meaning Change in the Context of Thomas S. Kuhn’s Philosophy, The University of Edinburgh.
Motterlini, Matteo (2002) Reconstructing Lakatos, A reassessment of Lakatos’ philosophical project and debates with Feyerband in light of the Lakatos Archive. Carnegie Mellon University ,CPNSS, LSE.
Lakatos, Imre (1970) Falsification and the Methodology of Scientific Research Programmes. In Lakatos, I., & Musgrave, A. (Eds.) Criticism and the Growth of Knowledge, Cambridge: Cambridge University Press.
----------------- (1978) The Methodology of Scientific Research Programmes,New York: Cambridge University Press.
Paweł Mazanka (2003) "Natural theology of Descartes and modern secularism", Studia Philosophiae Christianae 39/1, 184- 196.
Polsby, Nelson. W (2003) "Social Science and Scientific Change: A Note on Thomas S. Kuhn's Contribution", Annual Review of Political Science, 1 (1) : 199- 210. November 2003.
Popper, Karl (1963) Conjectures and Refutations, NewYork & London: Routledge.
----------------- (2005) The logic of Scientific Discovery, NewYork & London: Routledge.
Reisch, George (2019) Politics of Paradigms, The: Thomas S. Kuhn, James B. Conant, and the Cold War “Struggle for Men’s Minds”, New York: SUNY Press.
Ross, B. Emment (2010) Elgar companion to the Chicago school of economics,UK: Edward Elgar Pub.
Schall. James V (1962) "Cartesianism and Political Theory", The Review of Politics, Vol. 24, No. 2, pp. 260- 282 .
Shearmur, Jeremy (2006) "Popper, political philosophy, and social democracy: Reply to Eidlin", Critical Review: A Journal of Politics and Society, Volume 18, 2006 - Issue 4, Reader in Philosophy in the School of Humanities, Faculty of Arts, Australian National University Pages 361- 376.
Wissenburg, Marcel (2008) "Two Concepts of Political Order", Lecture at Institut fur die Wissenschaften ovm Menschen, Vienna, 26 February.
دوفصلنامه علمي «پژوهش سیاست نظری»
شماره سیام، پاییز و زمستان 1400: 27- 1
تاريخ دريافت: 03/07/1398
تاريخ پذيرش: 01/10/1400
نوع مقاله: پژوهشی
نظم سیاسی کوهنی و لاکاتوشی: منعطف یا سخت؟
محمدعلي توانا1
خلیلالله سردارنیا2
چکیده
پارادایم کوهن و برنامه پژوهش علمی لاکاتوش، بهعنوان دو سنت روششناسی رقیب، نگرشیهای نو در تاریخ علم و معرفت/ حقیقت ایجاد کردند. این مقاله میکوشد میان روششناسی این دو مورخ علم با سیاست نظری پیوند برقرار کند و این پرسشها را طرح میکند: روششناسی کوهن و لاکاتوش، حاوی چه نظم سیاسیاند؟ آیا این نظمهای سیاسی، منعطف هستند یا سخت؟و چگونه تغییر میکنند؟ این مقاله بر اساس اصل سازگاری (سازگاری نتایج با اصول اولیه) میکوشد تا بدین پرسشها، پاسخ دهد. این مقاله نشان میدهد که نظم سیاسی کوهنی و لاکاتوشی، هر دو بر اساس رقابت و منازعه شکل میگیرند؛ اما به محض تثبیت، هر دو به یک نظم سخت تا نیمهسخت بدل میشوند: یعنی اولی تکثر و تغییرات (اصلاحات) را صرفاً در چهارچوب پارادایم مسلط میپذیرد و دومی صرفا در امور حاشیهای که خطری برای هستۀ سخت قدرت نداشته باشد با وجود این، تغییر انقلابی در نظم سیاسی کوهنی، اندکی راحتتر از نظم سیاسی لاکاتوشی اتفاق میافتد. زیرا روششناسی نسبیگرایانه کوهن میپذیرد که هیچ نظم ذاتی وجود ندارد؛ پس در وضعیت بحرانی یعنی از دست رفتن کارآمدی و اجماع نخبگان، میتوان به سوی یک نظم جدید حرکت کرد. اما روششناسی تاریخگرای لاکاتوشی، یک نظم محافظهگراتر را ایجاد میکند؛ زیرا تأکید دارد که باید به هستۀ سخت نظم سیاسی فرصت داد تا تمامی ظرفیتهای خود را در بستر تاریخ آشکار نماید و صرفاً در صورت تولید نکردن محتوای تجربی و نظری، میتواند جای خود را به یک نظم سیاسی جدید دهد. در کل هر دو نظم دگراندیش ستیز هستند.
واژههاي کلیدی: روششناسی، کوهن، لاکاتوش، پارادایم و برنامههای پژوهش علمی.
مقدمه
در دوران مدرن، اعتبار علوم تا حدود زیاد به روششناسی آنها بوده است. اصلیترین روشهای شناخت در این دوران را میتوان عقلگرایی، پوزیتیویسم (اثباتگرایی)، ابطالگرایی و ساختارگرایی علمی دانست. روششناسی عقلگرا -که در دوران مدرن با دکارت شروع میشود- به دنبال یافتن گزارههای بنیادین بدیهی است که بتوان بر اساس آنها، شناختی معتبر از هستی به دست داد (شیخ رضایی و کرباسیزاده، 1396: 12). بر اساس این روش، مفاهیم و ایدههایی که با گزارههای بنیادین عقلانی قابل انطباق نباشند، از دایرۀ دانش کنار گذاشته میشوند.
روششناسی پوزیتیویستی (اثباتگرایانه) -که در علوم اجتماعی با آگوست کنت شروع میشود- میکوشد دانش یقینی قابل اثبات از امور واقع به دست دهد. پوزیتیویستها را از منظر تأکید بر بعد تجربی یا تحلیلی میتوان به دو دستۀ کلیِ تجربهگرایان (استقراءگرایان) و منطقگرایان تقسیم نمود. از منظر تجربهگرایان، راه شناخت علمی، استقراء (مشاهده و آزمایش) (گیلیس، 1387: 22؛ چالمرز، 1387: 13؛ بنتونوکرایب، 1389: 38) و از منظر منطقگرایان، انطباق گزارههای زبانی با امر واقع است (خرمشاهی، 1389: 24 و 35؛ استرول، 1387: 72).
روششناسی ابطالگرا -که با پوپر شناخته میشود- شورشی علیه تأییدگرایی3 پوزیتیویسم است (چالمرز، 1387: 50). از نظر پوپر، مشاهده و تکرار آن، چیز چندانی درباره جهان واقع به ما نمیآموزاند (پوپر، 1388الف: 3)، بنابراین وی به جای روش استقرایی، روش سه مرحلهای مواجهه با مسئله، آزمون فرضیهها و حذف را پیشنهاد میکند. از نظر پوپر، فرضیهها باید ابطالپذیر4 باشند؛ یعنی بتوان مواردی از نقض را مشخص نمود که در صورت مواجهه با آنها، فرضیه از اعتبار ساقط شود (همان، 1383: 11؛ Popper, 2005: 57-73). بر این مبنا علم با آزمون و خطا یا به تعبیر دقیقتر، حدسها و ابطالها (حذف پاسخهای منفی) به پیش میرود (Popper, 1963: 33-39). در کل از منظر پوپر، علم مجموعهای از فرضیههای ابطالپذیر درباره جهان واقعی است که تاکنون شواهدی مغایر آن به دست نیامده است.
چهارمین روششناسی مدرن، ساختارگرایی علمی است که شناخت را به ساختارهای علمی وابسته میداند که خود در بستر اجتماعی- تاریخی شکل میگیرند (شیخ رضایی و کرباسیزاده، 1396: 13). به تعبیردیگر، این روششناسی به جای تمرکز بر نظریهها، بر ساختارهایی تمرکز میکند که علم را میسازند و نشان میدهد که علم در تعامل با بستر اجتماعی- تاریخی شکل میگیرد. کوهن و لاکاتوش را میتوان مهمترین نمایندگان ساختارگرایی علمی دانست (چالمرز، 1387: 97 و 107). البته جریان ضد روش هم وجود دارد –که با فایرابند شناخته میشود- و هرگونه روششناسی را رد میکند (1). در کل بر اساس گونهشناسی یادشده، شناخت یا حاصل کشف اصول عقلانی بدیهی، یا انطباق فرضیه با مشاهده (استقراء و تجربه)، یا انطباق امر واقع با زبان، یا آزمون فرضیههای ابطالپذیر و یا بافتارهای تاریخی- اجتماعی محاط بر علم است.
به نظر میرسد که هر روششناسی، واجد ایدههایی دربارۀ هستی، تاریخ و حقیقت است که میتوان از آنها به دنیای سیاست پل زد. به تعبیر دیگر، راههای شناخت به مثابه زیربنا میتواند روبناهای خاص خود ایجاد کند که یکی از این روبناها، نظم سیاسی است.
اما اهمیت این بحث در چیست؟ حداقل از دو جنبه این بحث حائز اهمیت است: 1- روششناسی علم خنثی نیست. به تعبیر دیگر، علم فارغ از ارزشگذاری، افسانهای بیش نیست؛ 2- از منظرهای جدید میتوان سیاست را بررسی نمود. به تعبیر دیگر سیاست را صرفاً نباید در روابط عینی قدرت جستوجو نمود، بلکه ذهنیتها و انگارههای ظاهراً متقن بیطرف نیز درون خود ایدههای سیاسی را مستتر دارند.
بر همین مبنا مقاله حاضر میکوشد تا از درون روششناسی، نظم سیاسی متناسب را استخراج کند و برای این منظور بر روششناسی کوهن و لاکاتوش متمرکز میشود. چند دلیل اصلی برای انتخاب کوهن و لاکاتوش میتوان ذکر کرد:
1. روششناسی ساختارگرای کوهن و لاکاتوش نسبت به روششناسی عقلگرایی، پوزیتیویسم و ابطالگرایی متأخرند. بنابراین ضمن نقد و ارتقای بخشهایی از آنها، میکوشند نگرشی تازه از تاریخ و روش شناخت علم ارائه کنند.
2. روششناسی کوهن و لاکاتوش، دو نگرش متفاوت به تاریخ علم ارائه میکنند؛ یکی گسست در تاریخ علم، دیگری تکامل تدریجی تاریخ علم که هر دو میتواند حاوی استلزاماتی برای دنیای سیاست باشد.
3. روششناسی کوهن و لاکاتوش آشکارا حاوی دیدگاههای سیاسیاند. در این میان لاکاتوش ابتدا عضو حزب مارکسیسم مجارستان بود و علیرغم خروج رسمی وی از حزب کمونیسم دهه 1950، تا انتها سنت فکری هگلی- مارکسیستی بر روششناسی وی مسلط بود (Dusek, 2015: 61). در عین حال خود لاکاتوش اذعان دارد که روششناسی و بهویژه تمایز میان علم و شبهعلم دارای پیامدهای اخلاقی و سیاسی است (لاکاتوش، 1375: 11). کوهن نیز در طرح روششناسی خود تحت تأثیر جنگ سرد، جنبش مککارتیسم و دکترین کنان بود و نهتنها کوشید تا وجوه ایدئولوژیک علم را نشان دهد، بلکه در پردازش مفهوم بنیان خود یعنی پارادایم از مفهوم ایدئولوژی الهام گرفت (Reisch, 2019: 45, 65, 171).
4. کوهن و لاکاتوش، هر دو منتقد مدرنیته بودند؛ کوهن با هستیشناسی کثرتگرایانه (اینکه دانشمندانی که در پارادایمهای متفاوت میزییند، در دنیاهای متفاوت زندگی میکنند) از مدرنیسم به سوی پسامدرنیسم گذر نمود و لاکاتوش کوشید تا در حیطه علم، عقلانیت دیالکتیکی انتقادی را جایگزین عقلانیت ایستای مدرن کند.
هدف مقاله حاضر ضرورتاً کاربرد روششناسی کوهن و لاکاتوش در علوم سیاسی نیست؛ بلکه میکوشد از درون روششناسی آنها، راهی به سوی سیاست نظری باز کند. بر همین اساس این پرسشها را طرح مینماید:
- روششناسی پارادایمی کوهن و برنامههای پژوهش علمی لاکاتوش حاوی چه نوع نظم سیاسیاند؟
- آیا نظم سیاسی برآمده از آنها منعطف است یا سخت؟
- تغییرات در هر کدام از این دو نوع نظم سیاسی چگونه رخمیدهد؟
مبانی نظری و روشی
در اندیشهشناسی، دو روش متنمحور5 و زمینهمحور6، کاربرد بسیار دارد (میراحمدی و مرادی طادی، 1395: 181). با الهام از این دو روش میتوان دو روش برای استنباط نظم سیاسی را از درون روششناسی از هم متمایز ساخت: بر اساس دیدگاه متنمحور، روششناسی مستقل از زمینه آن فرض میشود. بنابراین میتوان به صورت مستقیم از درون اصول آن، نظم سیاسی را استخراج نمود. در دیدگاه زمینهمحور، روششناسی جدای از بستری تاریخی- اجتماعی قابل فهم نیست. در نتیجه برای استخراج نظم سیاسی از درون روششناسی میبایست بدین بستر نیز ارجاع داد. هرچند دیدگاه اول بر این مقاله غالب است اما تلاش میشود به فراخور از دیدگاه دوم نیز استفاده شود. همچنین این مقاله برای استخراج نظم سیاسی از اصول روششناسی از اصل سازگاری7 بهره میبرد. بدین معنا که تلاش میکند تا نظم سیاسی مستخرجشده با اصول روششناسی کوهن و لاکاتوش سازگاری داشته باشد و یا به تعبیر دیگر میان آنها تناقضی وجود نداشته باشد (نبوی، 1384: 218).
تعریف نظم سیاسی
نظم سیاسی8 را از منظرهای متفاوت میتوان تعریف نمود. برای مثال هانتیگتون در کتاب «نظم سیاسی در جوامع در حال تغییر»، نظم سیاسی را به معنای الگوی حکمرانی در نظر میگیرد و بر اساس میزان اجماع و رضایت شهروندان، همبستگی اجتماعی، سازماندهی، مشروعیت، اثربخشی و ثبات سیاسی، نظم سیاسی توتالیتر و لیبرال را از هم تفکیک میکند (Huntington, 1968: 1). فوکویاما نیز -به تأسی از استاد خود هانتیگتون- نظم سیاسی را به معنای الگوی حکمرانی به کار میبرد و معتقد است که نظم سیاسی مطلوب حاصل تعادل قدرت دولتی، دموکراسی و حاکمیت قانون است (فوکویاما، 1397: 17). ویزنبرگ هم بر اساس الگوی حاکم بر رابطۀ دولت و جامعه، دو نوع نظم سیاسی را از هم متمایز میکند؛ نظم سیاسی سنتی که در آن دولت، حاکمیت خود را بر جامعه مدنی و افراد تحمیل میکند و نظم کثرتگرایانه که در آن تنوع فرهنگی و اجتماعی از سوی قدرت سیاسی پذیرفته میشود (Wissenburg, 2008: 1-16).
مقاله حاضر با الهام از سه دیدگاه یادشده، نظم سیاسی را به معنای چهارچوب شکلدهنده به قدرت سیاسی در نظر میگیرد و بر اساس دو شاخص پذیرش تعدد (کثرتگرایی) و انعطاف (باز بودن در مقابل تغییرات درونی(2)) ، پیوستاری را ترسیم میکند که در یکسر آن، نظم سیاسی سخت و در سر دیگر آن، نظم سیاسی نرم قرار دارد و مابین آنها، نظم سیاسی نیمهسخت- نیمهنرم قرار دارد. در نظم سیاسی سخت، قدرت سیاسی حول یک روایت معین شکل گرفته است و دیدگاهها (در سطح معرفتی) و شیوههای زیستی متفاوت (در سطح وجودی) سرکوب میشود و از تغییرات بنیادین جلوگیری مینماید. در نظم نیمهسخت- نیمهنرم، تعدد دیدگاهها و شیوههای زیست و همینطور اصلاحات در چهارچوب تعیینشده توسط قدرت حاکم پذیرفته میشود و در نظم نرم، کثرت دیدگاهها و شیوههای زیست نهتنها پذیرفته میشود، بلکه میان آنها قضاوت ارزشی نیز صورت نمیگیرد و چهارچوب قدرت حاکم در مواجهه با نیروهای اجتماعی باز است و اصلاحات بنیادین در چهارچوب قدرت را میپذیرد و گذار دمکراتیک به نظم جدید را مجاز میداند.
پیشینه تحقیق
دربارۀ رابطۀ روششناسیهای مدرن با زندگی سیاسی- اجتماعی، مطالعاتی انجام شده است، اما درباره تناسب آنها با نظم سیاسی، پژوهشهای کمتری صورت گرفته است. برای مثال درباره دستاوردهای روششناسی عقلگرا برای زندگی سیاسی و اجتماعی میتوان به این آثار اشاره کرد: جیمز اسکوال در مقالۀ «دکارتیسم و نظریۀ سیاسی» (1962) نشان میدهد که تمایز میان عمومی و خصوصی، فردگرایی، جامعه و دولت عقلایی از دستاوردهای روش عقلگرایانه دکارتی برای زندگی سیاسی- اجتماعی است. همچنین جان کاتینگهام در مقالۀ «خدا، دکارت و سکولاریسم» (2015) و پاول مزنکا در مقالۀ «الهیات طبیعی دکارت و سکولاریسم مدرن» (2003) نشان میدهند که روششناسی عقلگرایانه دکارتی به یک جامعۀ سکولار منتهی میشود. شاید بتوان گفت که روششناسی عقلگرا با تأکید بر عقلانیت واحد، با نظم سیاسی مونیستی (واحد) سازگاری دارد (گری، 1379: 66).
دربارۀ رابطۀ روششناسی پوزیتیویستی با زندگی سیاسی و اجتماعی هم مطالعات بسیاری انجام شده است. از جمله متفکران مکتب فرانکفورت، گسترش نگرش پوزیتویستی به درون زندگی سیاسی- اجتماعی را مخرب میدانند. آنان، جنگ، خشونت، ازخودبیگانگی، سلطهطلبی و امپریالیسم فرهنگی و نهایتاً از دست رفتن آزادی بشر را از دستاوردهای پوزیتیویسم معرفی میکنند (شرت، 1387: 285). در مقابل متفکران مکتب شیکاگو، نظمپذیری، انتخاب عقلایی، کنترل نابهنجاریهای اجتماعی و رفاه را از دستاوردهای پوزیتویسم برای زندگی سیاسی- اجتماعی بشر معاصر میدانند (ر.ک: Ross, 2010). شاید بتوان گفت پوزیتویسیم با نظم سیاسی سخت یا نیمهسخت، سخنیت بیشتری دارد. بدین معنا که در آن، اصل انضباط بر آزادی و تکثر اولویت دارد و در عین حال اصلاحات تدریجی در چهارچوب قدرت سیاسی در مواجهه با امر واقع را میپذیرد.
درباره دستاوردهای روششناسی ابطالگرایی برای زندگی سیاسی و اجتماعی نیز پژوهشهای انجام شده است که سرآمد همه آنها، کتاب «جامعۀ باز و دشمنانش» اثر خود پوپر است. پوپر در این کتاب نشان میدهد که باور به خطاناپذیری بشر به توتالیتریسم و باور به خطاپذیری -به عنوان یکی از مبانی ابطالگرایی- به جامعه باز ختم میشود (بشیریه، 1379: 62-67). علاوه بر این شییرمر در مقاله «پوپر، فلسفه سیاسی و دموکراسی اجتماعی: پاسخ به ایدلین» (2006) به این مسئله میپردازد که جرح و تعدیل جوهرگرایی9 در فلسفه علوم طبیعی پوپر به تغییر ایدههای سیاسی و اجتماعی -و به صورت خاص مختصات جامعه باز- وی منجر شده است. در حالی که شییرمر، دیدگاههای سیاسی پوپر را متناسب با مبانی روششناسی وی میداند (ر.ک: شییرمر، 1396؛ Shearmur, 2006)، گلنر معتقد است که «میان فلسفه علم و نظریه اجتماعی پوپر هم توازن و وحدت، هم عدم تقارن و تنش وجود دارد» (بشیریه، 1379: 79). ازاینرو درباره تناسب روششناسی پوپر با ایدههای سیاسی- اجتماعی وی مجادله وجود دارد. شاید بتوان گفت که روششناسی ابطالگرا، تکثر معرفتی و وجودی را میپذیرد و در صورت مشاهدۀ موارد نقض در نظم موجود، جایگزینی انقلابی آن با یک نظم سیاسی جدید را لازم میداند.
درباره رابطۀروششناسی ساختارگرایی علمی با زندگی سیاسی و اجتماعی، مطالعات کمتری انجام شده است. برای مثال درباره تأثیر پارادایمشناسی کوهن بر علم اجتماعی میتوان به مقالۀ «علم اجتماعی و تغییر علمی: یاداشتی درباره سهم توماس کوهن» (2003) (Polsby, 1998: 199-210) اشاره کرد. همچنین دربارۀ امکان کاربرد روششناسی کوهن و لاکاتوش در علوم سیاسی و روابط بینالملل نیز میتوان به دو اثر اشاره کرد: نخست مقاله ترنسبال با عنوان «از پارادایمها تا برنامههای پژوهشی: به سوی یک علم سیاست پساکوهنی» (1976) که در آن نشان میدهد برنامه پژوهشی لاکاتوش برای تولید علم سیاست مدرن، مناسبتر از پارادایمشناسی کوهنی است. دوم میتوان به مجموعه مقالات «پیشرفت در نظریههای روابط بینالملل» (2003) به ویراستاری کولین المند و میریام فندوس اشاره کرد. اما به صورت خاص، تحقیقی درباره نظم سیاسی متناسب با روششناسی موهن و لاکاتوش انجام نشده است.
اصول روششناسی کوهن
روششناسی تامس کوهن (1922-1996)، در بستر جنگ سرد و منازعات ایدئولوژیک آن شکل گرفت و به تعبیر ریچدر کتاب «سیاست پارادایمها»، کوهن با الهام از ساختار و کارکرد ایدئولوژیها، مفهوم پارادایم10 را طراحی نمود تا نشان دهد که در عرصۀ علم هم همانند عرصۀ سیاست، قالبهایی وجود دارد که ذهنها را کنترل میکنند (Reisch, 2019: 65).
همچنین میتوان کوهن را ادامهدهنده راه نیچه، هوسرل، هورکهایمر، آدورنو و هایدگر دانست که بحران در عقلانیت مدرن را شناسایی کردند، اما این کوهن بود که پایههای لرزان علم مدرن را نشان داد و در بازخوانی تاریخ علم، پارادایم را جایگزین ایدۀ تکامل تاریخی کرد. تا پیش از کوهن، تاریخنگاریهای علمی بر این فرض استوار بود که دانشمندان بر اساس مفروضات ثابت و یقینی به کشف هستی و قوانین آن میپردازند و هر کدام با اصلاح نظریههای پیشین، علم را گام به گام به پیش میبرند (کوهن، 1393: 30)؛ اما کوهن از گسست در تاریخ علم سخن گفت و نشان داد که علم در دورههای تاریخی خاص بر مفروضات و انگارههای متفاوت بنا شده است. بدین معنا که در یک دوره، چندین نگرش متفاوت درباره هستی به رقابت با هم میپردازند و هر کدام از آنها که با باورهای تاریخی از یکسو و تجربهها و مشاهدات صورتگرفته سازگاری بیشتر داشته باشند، از جانب دانشمندان آن عصر به عنوان علم متعارف11پذیرفته میشوند (کوهن، 1393: 32-33 و47).
بدین معنا علم متعارف، به تدریج چهارچوبی را برمیسازد که کوهن از آن با عنوان پارادایم نام میبرد(3). کوهن پارادایم را حداقل در دو معنای مرتبط با هم به کار میبرد: 1- مجموعهای از باورها، ارزشها، فنون، موازین و قواعد که میان اعضای یک جامعه (علمی) مشترک است. 2- الگویی مشخص برای حل معماها (همان: 214-215). در واقع کوهن نشان میدهد که پارادایم، پدیدهای تاریخی- اجتماعی- روانشناختی است که صرفاً از تاریخ درونی علم تأثیر نمیپذیرد، بلکه از نهادهای فرهنگی، سیاسی و... هم تأثیر میپذیرد. به یک معنا پارادایم بیش از آنکه از درون خود علم و موازین آن شکل بگیرد، از بیرون عرصۀ علم شکل میگیرد (کوون ]کوهن[، 1398: 144-154؛ Kuukkanen, 2006: 195).
همچنین کوهن نشان میدهد دانشی که با علم متعارف همخوانی نداشته باشد، تحت عنوان شبه علم یا پیش علم12 طرد میکند (چالمرز، 1387: 111). البته در صورت بحران در علم متعارف (یعنی عدم حل معماهای جدید)، پیشعلم فرصت تبدیل شدن به پارادایم جدید را مییابد. پساز نظر کوهن، پارادایمها زمانمند هستند. هر پارادایم، تا اطلاع ثانوی برتری دارد و با اجماع دانشمندان بر سر مفروضات و اصول جدید، شاهد انقلاب علمی هستیم.
چالمرز چرخه روششناسی پارادایمی کوهن را چنین ترسیم میکند: پیشعلم- علم متعارف (عادی)- بحران- انقلاب- علم متعارف جدید- بحران جدید (همان: 107-108). البته کوهن یادآوری میکند که «به ندرت دو پارادایم همزمان همزیستی مسالمتآمیز دارند. به تعبیر دیگر معمولاً در هر دوره یک پارادایم مسلط وجود دارد» (کوهن، 1393: 24). همچنین کوهن نشان میدهد که پارادایمها قابل قیاس با یکدیگر نیستند(4) (همان: 241). همچنین کوهن نشان میدهد که معمولاً دانشمندان در مقابل انقلاب علمی مقاومت میکنند و به جای ترک آن در شرایط عدم پاسخدهی به معماها، به دنبال تغییرات در درون آن هستند. به تعبیر دیگر دانشمندان، ناتوانی در پاسخ به پارادایمها را ناشی از ضعف خود میدانند و نه پارادایم (همان: 110).
بر اساس آنچه بیان شد، مهمترین اصول روششناسی کوهن را میتوان چنین خلاصه نمود:
1. علم دچار گسست تاریخی است. به تعبیر ساده، انباشت تاریخی علم، افسانهای بیش نیست (کوهن، 1393: 31). بر همین اساس کوهن یادآوری میکند که اینگونه نیست که هر چه در طول تاریخ علم به جلو حرکت میکنیم، به حقیقت نزدیکتر میشویم (همان: 29-30 و 210)(5).
2. علم در چهارچوب پارادایمهای تاریخی شکل گرفته است که خود تحت تأثیر عوامل روانشناختی و اجتماعی برساخته میشوند (همان: 38).
3. در هر دوره، یک پارادایم مسلط وجود دارد که محدودۀ رفتار متعارف و نابهنجار را مشخص میسازد (همان: 24؛ 40؛ 49؛ 79؛ 139 و 205).
4. پارادایم بر نظریهها مقدم است. یعنی این پارادایم است که هم معنا و هم محدودۀ نظریهها را مشخص میسازد (همان: 75-83).
5. هر پارادایم، یک کل مجزا را میسازد که با سایر پاردایمها قابل قیاس نیست؛ یعنی مفروضات، مفاهیم، مسائل و روشهای هر پارادایم، خاص همان پارادایم است و نمیتوان آنها را با مفاهیم و ایدههای پارادایم دیگر تعریف نمود (همان: 68-69 و 186-187).
6. پارادایمها، تاریخ مصرف دارند. اعتبار پارادایمها از یکسو به اجماع دانشمندان و از سوی دیگر به حل معماها وابسته است. پس هرگاه پارادایم مسلط از تبیین پدیدههای جدید عاجز بماند و پیشعلم بتواند معماهای حلنشده را تبیین کند و دانشمندان بر سر مفروضات و انگارههای آن اجماع کنند، آنگاه شاهد انقلاب علمی هستیم (همان: 208-209).
7. پیشرفت علمی از طریق انقلاب علمی (جایگزینی یک پارادایم با پارادایم جدید) ممکن میشود (همان: 206).
مهمترین نقدهای وارد بر روششناسی کوهن
نقدهای بسیاری بر روششناسی کوهن وارد شده است، از جمله اینکه:
1. تعریف کوهن از پارادایم، مبهم و چندگانه است (کوون، 1398: 326).
2. خوانش کوهن از تاریخ علم با ایدئولوژی درهم آمیخته است. به تعبیر دیگر، وی براساس پیشفرضهای خود، واقعیتهای تاریخ علم را گزینش میکند و واقعیتهای
مخالف با دیدگاه خود را نادیده میگیرد (عزیزی و تقوی، 1393: 59-74).
3. برخلاف تصور کوهن، تغییر پارادایمها بیش از آنکه حاصل عوامل غیر تجربی (روانشناسی و اجتماعی) باشد، حاصل مشاهدههای تجربی جدیدتر است (سوکال و بریکمون، 1387: 112). به تعبیر دیگر، کوهن در ساخت پارادایمها، برای عوامل ذهنی، اعتبار بسیار قائل شده است (صادقی، 1392: 68).
4. قیاسناپذیری پارادایمها به نسبیگرایی افراطی منجر میشود (کوهن، 1393: 243-248).
البته کوهن بعداً دیدگاههای خود را تعدیل کرد و برای مثال امکان تفسیر پارادایمها و حتی مقایسۀ آنها را پذیرفت؛ هرچند همچنان امکان ترجمۀ کامل آنها را رد کرد (همان: 243-248؛ کوون]کوهن[، 1398: 326-351؛ نوری، 1395: 248). علیرغم این انتقادها، کوهن با شناسایی پارادایمهای متفاوت در تاریخ علم نشان داد که جنبههای اجتماعی، روانشناسی و تاریخیای وجود دارد که علم -به عنوان یکی از معتبرترین عرصۀ تفکر و کنش انسانی- را شکل میدهند و همانها هم در انقلاب علمی نقش برجسته ایفا میکنند. بدین معنا علم، عرصهای مستقل نیست، بلکه ساختارهای بیرونی در شکل دادن به آن، نقش بنیادین دارند. در عین حال کوهن، تاریخ علم به مثابه تاریخ عقلانیت و پیشرفت عقل در تاریخ را رد میکند. بدین معنا، مفهوم پارادایم در اندیشۀ کوهن را میتوان نقدی بنیادین بر مدرنیته و ابزار شناخت آن یعنی عقلانیت و تجربه دانست. به تعبیر دیگر، کوهن هم وجوه غیرعقلانی زندگی انسان مدرن و هم ناپایداری بناهای سیاسی- اجتماعی آن را متذکر میشود و بدینسان راهی به فراسوی مطلقانگاری علم بازمیکند که یکی از مهمترین نتایج آن میتواند رفع جزمیات -از جمله جزمیات علمی- باشد (Fuller, 2006: 1).
نظم سیاسی متناسب با اصول روششناسی کوهن
کوهن، علوم انسانی را به دلیل فقدان مفروضات، اصول و قواعد توافقشده توسط عالمان این حوزه، فاقد پارادایم میداند (چالمرز، 1387: 109)؛ اما این بدین معنا نیست که نمیتوان میان روششناسی و دنیای سیاست ارتباط برقرار نمود. برای مثال سمیراکاشا-مورخ فلسفه علم- ظهور نسبیگرایی فرهنگی در علوم انسانی و اجتماعی را مرهون گسترش دیدگاه کوهن در این حیطه میداند (اکاشا، 1398: 127). بنابراین مقاله حاضر برای استخراج نظم سیاسی متناسب با روششناسی کوهن به مفهوم محوری وی یعنی پارادایم مراجعه میکند.
کوهن، فرایند شکلگیری و تحول پارادایمها را به چهار مرحله تقسیم میکند: پیشا-پارادایم، تثبیت پارادایم از طریق تحکیم علم متعارف، بحران در پارادایم و انقلاب علمی. میتوان بر اساس این مراحل، چهار مرحله برای نظم سیاسی کوهنی برشمرد: پیشانظم سیاسی، تثبیت نظم سیاسی متعارف، بحران در نظم متعارف و مرحله جابهجایی نظم سیاسی (انقلاب سیاسی). کوهن معتقد است که پیش از شکلگیری پارادایم، دیدگاههای متفاوت برای اثبات توانمندیهای خود در حل مسائل به رقابت میپردازند (کوهن، 1393: 37و47). بر این اساس میتوان گفت که در وضع اولیه (پیشا- سیاسی) کوهنی، فضایی نسبتاً باز برقرار است که در آن ایدئولوژیها و خردهگفتمانهای متفاوت میتوانند برای هژمونیک شدن رقابت کنند. از اینرو مهمترین ویژگی دوره پیشانظم سیاسی کوهنی را میتوان تکثر، رقابت آزاد توأم به منازعه آنتاگونیستی دانست.
در مرحلۀ تثبیت پارادایم، علم متعارف تثبیت میشود. اگر پارادایم را حاصل اجماع دانشمندان بر سر مفروضات و انگارههایی بنیادین بدانیم (همان: 22)، پس چهارچوب تولیدکننده علم -به مثابه اسطوره عصر مدرن- برساخته شده است و نه طبیعی(6). نتیجه اینکه نظم سیاسی حاصل نیز برساخته است و نه طبیعی؛ یعنی این تولیدکنندگان قدرت و به صورت دقیقتر نخبگان آشکار و پنهان هستند که ایدههای خود را به عنوان نظم طبیعی به جامعه تزریق میکنند. شاید عجیب نباشد که همزمان با کوهن، فوکو در مباحث اولیه خود با عنوان دیرینهشناسی دانش، قواعد برساخته شدن گفتمانهای دانش را برملا میکند (فوکو، 1392: 49-50). به هر حال کوهن نشان میدهد که یک پارادایم با ایجاد اجماع و سپس هژمونی، سایر ایدهها و انگارههای مغایر با استاندارد خود را با عنوان شبهعلم یا امور متافیزیکی طرد میکند یا نادیده میگیرد (کوهن، 1393: 49و69).
شبیه همین منطق را میتوان درباره نظم سیاسی متعارف -بهویژه در جامعه مدرن- مشاهده نمود که یک گفتمان یا ایدئولوژی از طریق دستگاههای معرفتساز، خود را به عنوان «حقیقت» یا امر کاملاً «طبیعی» معرفی میکند و دیگر گفتمانها و ایدئولوژیها را طرد میکند. در این فرایند، منازعۀ قدرت نقش بسزایی دارد؛ قدرتی که در تمامی لایههای زندگی انسان -حتی علم- پنهان شده است و از طریق سوژههای ظاهراً معتبر و بیطرف (از جمله دانشمندان) عمل میکند. بدین معنا میتوان نظم سیاسی متعارف را برساخته شده توسط دانش- قدرت دانست. پس دانش معتبر، مرجع و تأییدکننده این نظم دانسته میشود. نتیجه اینکه این نظم، معارضه با مفروضات و انگارههای خودرا برنمیتابد و به جای چون و چرا درباره اصول بنیادین، حل مسائل (کارآمدی) را در دستورکار قرار میدهد (کوهن، 1393: 202).
همانگونه که پارادایم مسلط دانشمندان «نامتعارف» راطرد میکند، نظم سیاسی مبتنی بر هژمونی یک گفتمان یا ایدئولوژی نیز چهارچوبی نسبتاً سخت برقرار میکند که صرفاً فعالیت در درون آن مجاز و بهنجار تلقی میشود. پس هر کس برخلاف حقیقت مسلم انگاشتهشده تفکر و عمل کند، جایی در درون چهارچوب متعارف نخواهد داشت. با توجه به اینکه کوهن در دوره دوم حیات فکری خود به سرکوبگر بودن منطق پارادایم اذعان میکند، میتوان این اعتراف را نقدی بر قدرت انتظامبخش جامعه مدرن دانست که آزادی و خلاقیت انسانی را محدود میسازد (صادقی، 1398: 136). نتیجه اینکه در دوران متعارف (عادی) انتظار میرود سوژهها درقالبهای تعریفشده و توافقشده عمل کنند. باوجوداین، نظم سیاسی، پارادایمی در مقابل اصلاحات درونی بسته نیست؛ زیرا آزمونهایی که انجام میشود، باید به صورتبندی مجدد پارادایم و ارتقای آن بینجامد (کوهن، 1393: 64-65).
بر همین مبنا برای حل مسائل در چهارچوب نظم مستقر، تفاسیر و دیدگاههای متفاوت پذیرفته میشود (همان: 76-77). خلاصه اینکه نظم سیاسی متعارف، در حالی که چهارچوب سخت و متصلب ایجاد میکند، همزمان به روی اصلاحات درونی باز است و دیدگاههای متفاوت در چهارچوب نظم حاکم را میپذیرد. پس نظم سیاسی در این مرحله، وضعیتی بین سخت و نیمهسخت را تجربه خواهد نمود.
اما در وضعیت بحرانی که نظم سیاسی متعارف، کفایت و کارآمدی خود را درحل مسائل از دست دهد (همان: 125-126)، میتواند نظم نیمهسخت شکنندهتر (نرمتر) شود. در وضعیت بحرانی، یک یا چند آلترناتیو (با مفروضات به کل متفاوت) میتوانند در «نزاع انقلابی»، مخاطبان را به سوی خود جلب کنند (کوهن، 1393: 127). پس در این مرحله، دیدگاههای متفاوت، مجال بیشتری برای بیان ایدههای خود مییابند. در صورتی که یکی از آلترناتیوها (بدیلها)، راهحلهایی برای برخی از معماهای فیمابین (و نه ضرورتاً همه آنها) ارائه کند و با قدرت اقناعگری خود، نخبگان بیشتری را جذب کنند (در این مرحله کوهن حتی «زور» را مجاز میداند) (همان: 127-128)، میتوان شاهد تغییر انقلابی بود. پس از انقلاب نیز تا پارادایم جدید بتواند نظم جدید را تثبیت کند، یعنی اینکه مقاومتهای طرفداران پارادایم پیشین را بشکند، در آزمونهای فیصلهبخش، قابلیتهای بیشتر خود را در حل مسائل بینا پارادایمی نشان دهد و نهایتاً جهانبینی خود را حاکم کند (همان: 181، 189 و 191)، احتمالاً فضایی نسبتاً باز برقرار خواهد بود. بنابراین میتوان گفت که نظم سیاسی برآمده از روششناسی کوهن در دوران پیشا -پارادایم و بحران انقلابی و پسا- انقلاب، نسبتاً باز و در دوره حاکمیت نظم متعارف، بین سخت و نیمهسخت- نیمهنرم در نوسان است.
البته نمیتوان ضرورتاً از روششناسی کوهن تفسیر یکدست ارائه داد. در حالی که کوهن فرایند شکلگیری پارادایم تا انقلاب را به عنوان امر واقع حاکم بر تاریخ علم روایت میکند، مشخص نیست که وی این فرایند را تأیید مینماید یا نقد. هرچند به نظر میرسد که با توجه به تأکید کوهن بر کارآمدی پارادایمها از طریق حل معما، میتوان استنباط نمود که وی مخالفتی با این فرایند نداشته باشد (همان: 55) و به یک معنا، تعمیق علم در درون یک پارادایم و تغییر آن در صورت ناکارامدی را سازوکار واقعی حاکم بر تاریخ علم میداندکه در غیر این صورت علم متوقف میشد (همان: 65). همچنین میتوان با توجه به اصل قیاسناپذیری پارادایمها و تأثیر عوامل تاریخی- اجتماعی- روانی بر ساخت پارادایمها، چنین استنباط نمودکه کوهن نظمهای سیاسی متفاوت را در جوامع و تاریخهای متفاوت میپذیرد و بر همین اساس انقلاب علمی را نه تنها جایز، بلکه واجب میداند. پس بر اساس روششناسی کوهن، هیچ نظم طبیعی یا ذاتی سیاسی وجود ندارد. بنابراین تغییر نظمهای سیاسی ناکارآمد و نامشروع (حداقل از نظر نخبگان) و جایگزینی آنها با نظم کارآمدتر، راه معمول پیشرفت جوامع سیاسی است.
اصول روششناسی لاکاتوش
ایمره لاکاتوش (1922- 1974) هم در فضای پس از جنگ جهانی و در تلاطم شکلگیری نسبیتگرایی علمی از گونۀ کوهنی، کوشید معیاری عام و به تعبیر خود معقول برای تمایزعلم از شبهعلم ارائه کند. از نظر وی، این معیارنه تأیید و نه ابطال، بلکه پیشبینیهای متهورانه واقع شده یا قابل وقوع تاریخی است (لاکاتوش، 1375: 109و113). لاکاتوش در بررسی تاریخ علم، برنامههای پژوهش علمی و نه نظریههای مستقل را به عنوان واحد اصلی معرفی میکند. به تعبیر دیگر از منظر لاکاتوش، نظریهها مستقل و منفرد نیستند، بلکه هرکدام در خدمت یک برنامۀ پژوهشی هستند (Lakatos, 1978: 4). این برنامههای پژوهشی دارای یک هسته سخت13 و یک کمربند حفاظتی14 هستند. هسته سخت شامل مفروضات بنیادین یک برنامه پژوهشی و کمربند حفاطتی شامل فرضیههای (نظریههای) کمکی است (لاکاتوش، 1375: 109). این برنامههای پژوهشی با دستورالعملهایی با عنوان راهنمونهای سلبی و ایجابی15 کار میکنند. راهنمونهای سلبی شامل توصیههایی برای حفظ هستۀ سخت، علیرغم شواهد مغایر است و راهنمونهای ایجابی شامل توصیههایی برای توسعۀ یک برنامۀ پژوهشی است (Lakatos, 1978: 48). این راهنمونها، به دستگاه حل مسائل مجهز هستند؛ یعنی کمک میکنند که ناهنجاریهای (اعوجاج) یک برنامۀ پژوهشی هضم و حتی به شواهد مثبت بدل شوند (لاکاتوش، 1375: 111).
بدین معنا این راهنمونها با در امان نگه داشتن هسته سختاز ابطال، بدان فرصت میدهند تا قابلیتهای خود را در گذر زمان آشکار کند. این قابلیتها میباید با صورتبندی مجموعهای از فرضیههای کمکی (کمربند حفاظتی) نشان داده شود. اگر فرضیههای کمکی رد شوند، هیچ آسیبی به هستۀ سخت وارد نمیشود و اگر تأیید شوند، برنامۀ پژوهشی یک گام به جلو برمیدارد (Lakatos, 1970: 132-133). بدین معنا لاکاتوش، تغییراتی در ابطالگرایی پوپری ایجاد میکند (لاکاتوش، 1375: 110؛ Lakatos, 1978: 1-7)؛ یعنی وی برخلاف پوپر، میان رد (ابطال) و طرد (کنارگذاشتن)، تمایز قائل میشود (ر.ک: Motterlini, 2002) و اعلام میکند که به صرف اعوجاج در یک نظریه، نباید کل یک برنامۀ پژوهشی را ابطالشده دانست؛ بلکه صرفاً آن نظریه را باید کنار گذاشت و نظریۀ جدید راجایگزین آن کرد (Lakatos, 1978: 111, 121).
همچنین از نظر لاکاتوش، دو معیار برای قضاوت درباره یک برنامۀ پژوهشی وجود دارد: 1- انسجام درونی؛ بدین معنا که میان اجزای یک برنامه پژوهشی بهویژه میان مفروضات بنیادین و فرضیههای کمکی آن باید تناسب (سازگاری) وجود داشته باشد. 2- رقابت میان برنامههای پژوهشی؛ در این رقابت، برنامه پژوهشیای باید انتخاب شود که هم محتوای نظری (یعنی پیشبینیهای بدیع) و هم محتوای تجربی بیشتری داشته است (یعنی مسائل بیشتری را حل کرده است) (Lakatos, 1978: 32). برهمین اساس لاکاتوش برنامههای پژوهشی را به پیشرو16 و روبه زوال17 تقسیم میکند. بدین معنا که برنامههای پژوهشی پیشرو، محتوای نظری و تجربی بیشتری تولید میکنند؛ یعنی پیشبینیهای غیرمنتظره و حیرتانگیزی ارئه میکنند که در عمل اتفاق میافتد و در عین حال مسائل بیشتری را حل میکنند. در مقابل، برنامههای پژوهشی رو به زوال، در دایره تکرار میافتند (Lakatos, 1970: 135-136؛ لاکاتوش، 1375: 112-114).
از آنچه بیان شد، مهمترین اصول روششناختی لاکاتوش را میتوان چنین خلاصه نمود:
1. علم حول برنامههای پژوهشی شکل گرفته است و نه نظریههای منفرد (Lakatos, 1978: 4).
2. هر برنامۀ پژوهشی دارای یک هستۀ سخت (ثابت و بنیادین) و یک کمربند حفاظتی یا مجموعه نظریههای کمکی است که از هسته سخت حمایت میکنند (Lakatos, 1978: 48-50).
3. باید به هستۀ سخت (مفروضات و انگارههای بنیادین) یک برنامه پژوهشی فرصت
کافی داد تا قابلیتهای خود را به منصه ظهور برساند (Lakatos, 1978: 48).
4. فرضیههای کمکی باید قابلیت ابطال داشته باشند. پس خطاها باید متوجه کمربند حفاظتی باشد و نه هسته سخت (Lakatos, 1978: 110-111).
5. در مواجهه با شواهد تجربی علیه هستۀ سخت باید نظریههای کمکی جدیدی تدوین نمود که هم با مفروضات بنیادین برنامه پژوهشی سازگار باشند و هم پدیدههای تجربی را بهتر تبیین کنند. به تعبیر دیگر یک برنامۀ پژوهشی باید برای پاسخ به مسائل و انطباق با امر واقع، فرضیههای کمکی خود را تغییر دهد (Lakatos, 1978: 48-50; 111-112).
6. برنامههای پژوهشی میتوانند پیشرو یا رو به زوال باشند. هر برنامۀ پژوهشی که محتوای نظری و تجربی بیشتری تولید کند، پیشرو است و اگر فاقد این ویژگی باشد، رو به زوال است (Lakatos, 1978: 108-114).
7. تاریخ علم از طریق جابهجایی یک برنامۀ پژوهشی رو به زوال با یک برنامۀ پژوهشی پیشرو، رو به جلو حرکت میکند (لاکاتوش، 1375: 114).
8. تاریخ، بهترین داور میان برنامههای پژوهشی رقیب است (Lakatos, 1978: 114, 122).
مهمترین انتقادهای وارد بر روششناسی لاکاتوش
روششناسی لاکاتوش نیز مورد انتقادهای بسیاری قرار گرفته است. از جمله:
1. لاکاتوش دچار دو اشتباه، یکی منطقی و دیگری تاریخی است. الف) اشتباه منطقی: اگر نظریهای، نتیجهای غلط به بار آورد، پس حتماً حداقل یکی از مقدمات آن غلط است. ب) اشتباه تاریخی: مفهوم هستۀ سخت، همانند مفهوم پارادایم کوهن، هیچ نمونۀ عینی در تاریخ علم ندارد (برگسون، به نقل از محمدی، 1398: 240).
2. لاتوش به جای آنکه معیاری عقلانی برای تمییز علم از شبهعلم ارائه کند، بر مبنای علم مدرن، عقلانیت را تعریف میکند (د آمور، به نقل از محمدی، 1398: 241)؛
3. لاکاتوش، معیاری دقیق برای تشخیص برنامههای پژوهشی پیشرو از رو به زوال ارائه نکرده است. بدین معنا که لاکاتوش به ما نمیگوید که چه زمانی و پس از چند شکست باید یک برنامۀپژوهش علمی را کنار بگذاریم. از منظر لاکاتوش، این تاریخ است که مشخص میکند یک برنامه پژوهشی، پیشرو است یا رو به زوال؟ میتوان گفت که ارجاع لاکاتوش به دادگاه تاریخ، به معنای عدمپذیرش معقولیت آنی است. در نتیجه بر اساس روششناسی لاکاتوش نمیتوان به راحتی یک نظریه بنیادین اعوجاجدار را ابطال کرد (اگر از معیار ابطالگرایی پوپری بهره ببریم، باید گفت لاکاتوش روششناسی خود را به صورت غیرقابل ابطال تنظیم کرده است). شاید بر همین اساس است که کوهن و فایرابند مدعیاند: «روششناسی لاکاتوش، چیزی به ما نمیگوید» (ناجی، 1388: 70).
در کل لاتوش مدعی ارائۀ معیاری معقول و عینی برای داوری دربارۀ برنامههای پژوهشی فارغ از ذهنیات دانشمندان یا بستر اجتماعی- روانشناسی بود (لاکاتوش، 1392: 104-105). هر چند به نظر میرسدکه در عمل، وی موفق به ارائۀ چنین معیاری نشده است، وی مسیری برای تلفیق خطاپذیرباوری با معقولیت باز نمود؛ زیرا صرف تأکید بر خطاپذیرباوری (درباره مفروضات و انگارهای بنیادین و نظریههای کمکی)، سبب تکثیر روشهای غیرمعقول میشود. از منظر لاکاتوش، چنین پدیدهای به آن ارشیو شکگرایی علمی منجر میشود (ناجی، 1388: 67). از اینرو وی کوشید تا معیاری معقول برای حذف برنامههای پژوهشی رو به زوال ارائه کند.
در کل لاکاتوش برخلاف پوپر، معتقد است که علم و به صورت خاصتر برنامههای پژوهشی علمی، «ابطالشده زاده میشوند و ابطالشده هم میمیرند» (لاکاتوش، 1375: 111). لاکاتوش یادآوری میکند که برنامههای پژوهشی نه با امر واقع کاملاً انطباق دارند (رد تأییدگرایی) و نه اینکه با شواهد مخالف، کنار گذاشته میشوند (رد ابطالگرایی). معنای این سخن این است که برنامههای پژوهشی با عقاید اجتماعی و سیاسی سخت درهم آمیخته شدهاند (Lakatos, 1978: 114؛ لاکاتوش، 1375: 111). بنابراین لاکاتوش با شناسایی تاریخ درونی و بیرونی (اجتماعی) علم میکوشد تا رابطۀ دیالکتیکی -از گونۀ هگلی- میان این دو تاریخ برقرار کند تا جوهره غیرعقلانی نظریهها و ناسازگاریهای درونی علم در بستر تاریخ اجتماعی رفع شود و بدینسان برنامههای عقلانیتر به بقای خود ادامه دهند (Lakatos, 1978: 114).
نظم سیاسی متناسب با اصول روششناسی لاکاتوش
مفهوم محوری روششناسی لاکاتوش، «برنامههای پژوهش علمی» است. وی برخلاف پوپر، خط ممیزی سخت میان برنامههای پژوهش علمی و ایدئولوژیها نمیکشد. از اینرو مارکسیسم و فرویدیسم را در کنار مکانیک کوانتومی، نظریه نسبیت آنشتاین و نظریه جاذبه نیوتون، در زمرۀ برنامههای پژوهش علمی جای میدهد (لاکاتوش، 1375: 111). بنابراین تسری روششناسی وی به دنیای سیاست، سرراستتر از کوهن است. فرایند شکلگیری تا جابهجایی نظم سیاسی لاکاتوشی را هم میتوان به چهار مرحلۀ پیشانظم، استقرار نظم سیاسی حول یک برنامۀ پژوهشی، بحران در نظم سیاسی مستقر و انقلاب تقسیم نمود.
لاکاتوش میپذیرد که هستۀ سخت هر برنامۀ پژوهشی ضرورتاً قابل اثبات یا ابطال نیست و عقلانیت نهفته در آن باید بر اساس پیشبینیهای واقعشده در دل تاریخ آشکار شود (لاکاتوش، 1375: 108و111؛ Lakatos, 1978: 121). پس برنامههای پژوهشی را نمیتوان به صورت پیشینی از رقابت حذف نمود. از این فرایند میتوان نتیجه گرفت که بر اساس روششناسی لاکاتوش، ایدئولوژیهای سیاسی -بهمثابه برنامههای پژوهشی- حق دارند بدون حذف یا طرد اولیه، برای ساخت نظم سیاسی خاص خود رقابت کنند. پس در مرحلۀ پیشانظم سیاسی، لاکاتوش رقابت آزاد را میپذیرد. آشکار است که در این رقابت، ایدئولوژی که پیشبینیهای بدیع واقعشدۀ بیشتری ارائه کند یا اینکه این امید را در دل مخاطبان خود زنده نگه دارد و همچنین دستگاه حل مسائل آن بهتر کار کند، صلاحیت بیشتری برای هژمونیک شدن و استقرار نظم سیاسی خود خواهد داشت.
اما پس از تثبیت نظم سیاسی حول یک برنامۀ پژوهشی (ایدئولوژی)، وضعیت چگونه است؟ از لحاظ منطقی، نظم سیاسی لاکاتوشی باید از دو جنبه تنوع و تعدد را بپذیرد؛ یکی تنوع و تعدد درون ایدئولوژی (برنامۀ پژوهشی) غالب و دیگری پذیرش تنوع و تعدد ایدئولوژیها درون نظم سیاسی مستقر. همانگونه که بیان شد، نظم سیاسی لاکاتوشی، حول ایدئولوژی کارآمدتر شکل میگیرد. این ایدئولوژی خود دارای یک هستۀ سخت و یک کمربند حفاظتی و راهنمونهای سلبی و ایجابی است. پس آشکار است که نظریهها و روایتهای متفاوت از ادارۀ جامعه، اگر با هستۀ سخت ایدئولوژی حاکم در تعارض قرار نگیرند، مجاز هستند. پس از این لحاظ، تاحدودی باید از سختی نظم سیاسی کاسته شود. از سوی دیگر ایدئولوژیهای دیگر نیز حق دارند خود را حول یک هستۀ سخت و کمربند محافظتی آن مفصلبندی کنند و پیشبینیها و راهحلهای خود را به عقلانیت تاریخی بسپارند. بدین معنا از لحاظ نظری، نظم سیاسی لاکاتوشی باید بازتر از نظم سیاسی کوهنی باشد. اما قدرت هستۀ سخت در عمل، هر دو جنبه را کمرمق خواهد نمود.
به تعبیر دیگر، پس از برقراری نظم سیاسی حول یک ایدئولوژی، رقابت سیاسی و تلاش برای جایگزینی آن با ایدئولوژی دیگر (علیرغم پیش بینیهای بدیع واقع شده بیشتر) سخت میشود؛ زیرا ایدئولوژی حاکم با دور نگه داشتن هستۀ سخت خود از ابطال، حتی علیرغم شواهد مغایر و پیشبینیهای واقع نشده یا غلط، اصل رقابت آزاد و جایگزینی دمکراتیک قدرت را رعایت نخواهد نمود. به تعبیر دیگر، ایدئولوژی حاکم، شواهد مغایر را استثنا میداند و با جرح و تعدیل نظریههای کمکی خود، پیشبینیهای غلط را توجیه میکند و وعدۀ تحقق پیشبینیهای خود در آینده (نامعلوم) خواهد داد. بنابراین نظم سیاسی مستقر در عمل محافظهگرایانه خواهد بود و نهتنها هرگونه اشتباه یا انحراف را انکار مینماید و بدین سان در مقابل تغییرات بنیادین مقاومت میکند. در این نظم، اصلاحات صرفاً تدریجی، جزئی و موضعی و برای در امان نگه داشتن هستۀ سخت قدرت خواهد بود.
در کل نظم سیاسی لاکاتوشی بر بنیان عقاید غیرقابل ابطال بنا میشود و صرفاً توجیهات تأییدگر یا دفاعیههای خود را تغییرخواهد داد و نه اصول بنیانی خود را. پس در این نظم صرفاً افراد و گروههای پایبند به اصول معقول (هستۀ سخت) تاحدودی آزادی عمل مییابند، مشروط بر آنکه هرگز از خطوط قرمز (هسته سخت) عدول نکنند. البته این نظم نیز همیشگی نیست و در صورت رکود (عدم پیشبینیهای واقع و فقر نظریههای بدیع کمکی برای حل مسائل) از یکسو و مواجهه با یک ایدئولوژی پیشروندۀ جدید از سوی دیگر -البته اگر مقبولیت عام بیابد- در نهایت کنار گذاشته میشود. روششناسی لاکاتوش، این جابهجایی را مجاز میداند و معتقد است که نظم پیشروندۀ جدید نسبت به نظم رو به زوال پیشین، جامعه سیاسی را یک قدم به جلو هدایت میکند. البته لاکاتوش، زمان این تغییر و جابهجایی را به دیالکتیک تاریخی میسپارد.
حال اگر روششناسی لاکاتوش را در بستر تاریخیاش یعنی در عصر رقابت مارکسیسم و لیبرالیسم جای دهیم، چه نتایجی میتوان گرفت؟ آیا صرف پیشبینیهای غلط یا درست، نشاندهندۀ پیشرونده بودن یا رو به زوال بودن نظم سیاسی مبتنی بر این ایدئولوژیهاست؟ هرچند لاکاتوش به صراحت اعلام میکند که مارکسیسم به دلیل پیشبینیهای غلط، رو به زوال است (لاکاتوش، 1375: 113)، میتوان از وی پرسید: چرا نباید به هستۀ سخت مارکسیسم، فرصت بیشتری داد؟ آیا نظریهپردازان جدید مارکسیسم همچون آلن بدیو که با صورتبندی فرضیههای کمکی جدید، مانیفست کمونیسم جدید سخن میگویند (بدیو، 1396: 155-175)، بیهوده میکوشند که بیمار رو به احتضار را احیا نمایند؟ در سویی دیگر آیا لیبرالیسم، یک برنامۀ پژوهشی پیشرو است؟ آیا لیبرالیسم دولت رفاهی، بخشی از هستۀ سخت خود را تغییر نداد و با سوسیالیسم درهم نیامیخت؟ به نظر میرسد که به غیر از پیشبینیهای تاریخی درست و غلط، عوامل دیگری هم در تداوم یا تغییر یک نظم سیاسی لاکاتوشی مؤثر است. یکی از آنها که لاکاتوش هم بر آن تأکید دارد، کارآمدی یا توانمندی دستگاه حل مسائل است (لاکاتوش، 1375: 111). یعنی هر ایدئولوژی تا زمانی که دستگاه نظریهپردازی آن کار کند و بتواند مخاطبان خود را اقناع کند، علیرغم پیشبینیهای غلط و اعوجاجهای درونی، همچنان به حیات خود ادامه میدهد و احتمالاً نظم سیاسی مبتنی بر آن تداوم خواهد یافت.
در کل از روششناسی لاکاتوش هم دو تفسیر متضاد، یکی محافظهکارانه و دیگری انقلابی قابل استخراج است(7). باید به نفع کدام یک از این دو تفسیر، موضع گرفت؟ به نظر میرسد که تفسیر محافظهگرایانه در روششناسی لاکاتوش، سنگینی میکند. به یک دلیل ساده، از نظر لاکاتوش، عقلانیت تاریخی پدیدهای تدریجی است که لحظات متفاوتی را تجربه میکند و امکان انطباق کامل یک برنامۀ پژوهشی با واقعیت تاریخی وجود ندارد (Lakatos, 1978: 131).
نتیجهگیری
مبانی روششناسی کوهن و لاکاتوش از یک جهت همسو و از جهت دیگر ناهمسو است. تمرکز هر دو بر ساختارهای محاط بر علم (یعنی پارادایم و برنامههای پژوهش علمی)، جهت همسو و خوانش متفاوت آنها از تاریخ علم (یعنی کوهن در تاریخ علم، گسست و لاکاتوش در تاریخ علم، تکامل دیالکتیکی میبیند) جهت ناهمسو را نشان میدهد. اما نظم سیاسی برآمده از روششناسی کوهنی و لاکاتوشی، شباهتهای بسیار با هم دارند. در وضعیت پیشانظم سیاسی کوهنی و لاکاتوشی، رقابت آزاد برای هژمونیک شدن به رسمیت شناخته میشود. اما نظمهای سیاسی برآمده از روششناسی کوهن و لاکاتوش در دوران تثبیت، چندان منعطف و دمکراتیک نیستند؛ زیرا نظم کوهنی حول جهانبینی، مفروضات و قواعد سخت شکل میگیرد و نظم لاکاتوشی، حول عقاید سخت ابطالناپذیر. بدین معنا هر دو، دیگری را با عنوان دشمن حقیقت علمی یا باور راستین، طرد میکنند؛ هرچند هر دو، تغییر (اصلاحات) در چهارچوب نظم مستقر را میپذیرند.
از دیگر شباهتهای این دو نظم سیاسی، تأکید هر دو بر کارآمدی یعنی حل مسائل در چهارچوب ساختار حاکم است. شباهت دیگر این دو این است که نشان میدهند که هر نظمی، چه در عرصه علم و چه در عرصۀ سیاست، با ارزشها و ایدئولوژیهایی درآمیخته شده است که متأثر از بافتار تاریخی- اجتماعی است و با تغییر این بافتار احتمالاً میتوان منتظر تغییر در نظم سیاسی بود. شاید بتوان مهمترین تفاوت میان این دو را در زمان جابهجایی نظم سیاسی دانست؛ یعنی در دوران بحران (ناکارآمدی در حل مسائل یا پیشبینیها)، روششناسی کوهنی نسبت به لاکاتوش، اجازۀ جابهجایی نظم قدیم با نظم جدید را راحتتر میدهد؛ در حالی که در روششناسی لاکاتوشی، بر مقاومت در مقابل تغییرات یا به تعبیر دیگر، فرصت تاریخی بیشتر برای در امان ماندن هسته سخت از ابطال تأکید میشود. در نتیجه نظم سیاسی لاکاتوشی در عمل نسبت به نظم سیاسی کوهنی تاحدودی محافظهگراتر است.
البته رویۀ تغییر در هر دو تاحدود زیادی مشابه است؛ یعنی در هر دو، فهم تاریخی نخبگان، کارآمدی و برآیند قدرت، در تغییر نظم سیاسی اهمیت دارد. در نظم سیاسی کوهنی، تا زمانی که نخبگان بر سر پارادایم مسلط اجماع داشته باشند، برخی مسائل جدید (البته نه همه آنها) را حل نماید و پارادایم آلترناتیو در حال شکلگیری نباشد، تغییری در نظم سیاسی ایجاد نمیشود. در نظم لاکاتوشی نیز تا زمانی که برنامۀ پژوهشی حاکم، باورمندان راسخ داشته باشد، برخی از پیشبینیهای آن درست از آب درآید و در مقابل برنامههای پژوهشی دیگر، نتوانند خود را به عنوان آلترناتیو پیشرو عرضه کنند (یعنی هسته سخت و نظریههای کمکی تدوین کنند که مسائل بیشتری را تبیین کند و بخشی از پیشبینیهای آن هم به منصه ظهور رسد) و نشانههای رو به زوال بودن برنامه حاکم را برملا نکنند، تغییری در نظم سیاسی مستقر ایجاد نمیشود. پس نظم سیاسی لاکاتوشی، زمانی تغییر میکند که در نتیجه دیالکتیک تاریخی، ظرفیتهای برنامۀ (ایدئولوژی) حاکم را به زوال بگذارد و آلترناتیو پیشروند هم ایجاد شده باشد. در حالی که نظم سیاسی کوهنی با پذیرش اصل برساخت بودن پارادایمها و قیاسناپذیری و نسبیت مستتر درآن، منکر هرگونه نظم ذاتی یا طبیعی برتر است. یعنی اعلام میکند که هیچ نظمی بر دیگری برتری ذاتی ندارد و آنچه یک نظم را غالب میکند، اجماع نخبگان، کارآمدی و قدرت اقناع و زور بیشتر است. پس با تغییر وضعیت تاریخی- اجتماعی میتوان نظم پیشین را با نظم جدید جایگزین نمود.
پینوشت
1. فایرابند: هیچ قاعده و روشی برای شناخت وجود ندارد (Feyerabend, 1975: 295).
2. نظم سیاسی در هر حال میل به حفظ وضع موجود دارد؛ یعنی نظم سیاسی در مقابل تغییرات انقلابی (جابهجایی با یک نظم دیگر) مقاومت میکند. بنابراین منظور از انعطاف و باز بودن در اینجا در درجۀ اول، پذیرش اصلاحات است و در مرتبه دوم، امکان تغییر انقلابی.
3. البته کوهن، بعدها در مقالۀ بازاندیشی درباره پارادایم، اصطلاح «ماتریس رشتهای» را پیشنهاد داد که چندان مقبولیت عام نیافت (کوون، 1398: 329 و 348).
4. منظورکوهن از قیاسناپذیری پارادایمها، قیاسناپذیری مفاهیم (تغییر معنای مفاهیم و نظریهها در پارادایمهای متفاوت)، قیاسناپذیری روششناختی و قیاسناپذیری مشاهدات است (حیدری، 1387: 49-75).
5. پس دانش ما از هستی در حال حاضر ضرورتاً بیشتر از دوران باستان نیست (روزنبرگ، 1384: 254).
6. کوهن نشان میدهد که بنیانهای علم نه در خود علم، بلکه درون ساختارهای اجتماعی و قدرت اجماعسازی نخبگان علمی جای دارد. بنابراین علم نهتنها قائم به ذات نیست، بلکه به ساختار اجتماعی و فهم نخبگان علمی وابسته است.
7. همانند این گزاره هگلی، «هر آنچه عقلانی است، بالفعل است و هر آنچه بالفعل است، عقلانی است».
منابع
استرول، اورام (1387) فلسفه تحلیلی در قرن بیستم، ترجمه فریدون فاطمی، چاپ سوم، تهران، مرکز.
اکاشا، سمیر (1398) فلسفه علم، ترجمه هومن پناهنده، چاپ هفتم، تهران، فرهنگ معاصر.
بدیو، آلن (1396) فرضیه کمونیسم، ترجمه صالح نجفی، تهران، مرکز.
بشیریه، حسین (1379) تاریخ اندیشههای سیاسی در قرن بیستم: لیبرالیسم و محافظهکاری، چاپ دوم، تهران، نشرنی.
بنتون، تد و یان کرایب (1389) فلسفه علوم اجتماعی، ترجمه شهناز مسمیپرست و محمود متحد، چاپ سوم، تهران، آگه.
پوپر، کارل (1383) آینده باز است، ترجمه عباس باقری، تهران، علم.
-------- (1388الف) منطق اکتشاف علمی، ترجمه حسین کمالی، چاپ چهارم، تهران، علمی و فرهنگی.
خرمشاهی، بهاءالدین (1389) پوزیتیویسم منطقی، چاپ چهارم، تهران، علمی و فرهنگی.
چالمرز، آلن. اف (1387) چیستی علم، چاپ هشتم، ترجمه سعید زیباکلام، تهران، سمت
حیدری، غلامحسین (1387) قیاسناپذیری پارادایمهای علمی، چاپ دوم، تهران، نشرنی.
روزنبرگ، الکس (1384) فلسفه علم، ترجمه مهدی دشت بزرگی و فاضل اسدی مجد، قم، طه.
سوکال، آلن و ژان بریکمون (1387) چرندیات پستمدرن، ترجمه عرفان ثابتی، چاپ دوم، تهران، ققنوس.
شرت، ایون (1387) فلسفه علوم اجتماعی قارهای، ترجمه هادی جلیلی، تهران، نشرنی.
شیخ رضایی، حسین و امیرحسین کرباسیزاده (1396) آشنایی با فلسفه علم، چاپ چهارم، تهران، هرمس.
شییرمر، جرمی (1392) اندیشه سیاسی کارل پوپر، ترجمه عزتالله فولادوند، چاپ دوم، تهران، ماهی.
صادقی، رضا (1392) «پاسخ کوهن به اتهام نسبیگرایی»، جستارهای فلسفی، شماره 24، صص 51-80.
--------- (1398) «ماهیت پارادایم و ابعاد کلگرایانه آن»، مجله متافیزیک، دوره یازدهم، شماره 27، صص 129-156.
عزیزی، علی و مصطفی تقوی (1393) «نقد علمشناسی کوهن از منظر فایرابند»، فلسفه علم، سال چهارم، شماره 2، پاییز و زمستان، صص 59-74.
فوکو، میشل (1392) دیرینهشناسی دانش، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، نشرنی.
فوکویاما، فرانسیس (1397) نظم و زوال سیاسی، ترجمه رحمن قهرمانپور، تهران، روزنه.
کوهن، تامس (1393) ساختار انقلابهای علمی، ترجمه سعید زیباکلام، چاپ چهارم، تهران، سمت.
کوون ]کوهن[، تامس (1398) تنش جوهری، ترجمه علی اردستانی، تهران، نگاه معاصر.
گری، جان (1379) فلسفه سیاسی آیزایا برلین، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران، طرح نو.
گیلیس، دانالد (1387) فلسفه علم در قرن بیستم، ترجمه حسن میانداری، چاپ دوم، تهران، سمت.
لاکاتوش، ایمره (1375) «علم و شبه علم»، در: دیدگاهها و برهانها، ترجمه و تألیف شاپور اعتماد، تهران، مرکز.
محمدی، علیرضا (1398) روششناسی فلسفی ایمره لاکاتوش، تهران، تمدن علمی.
میراحمدی، منصور و محمدرضامرادی طادی (1395) «روششناسی فهم اندیشه سیاسی: اشتراوس و اسکینر (مقایسهای انتقادی)»، رهیافتهای سیاسی و بینالمللی، سال هفتم، شماره 46، صص 179- 203.
ناجی، سعید (1388) «نقدی بر روششناسی برنامههای پژوهش علمی لاکاتوش»، مجله متافیزیک، سال چهلوپنجم، شماره 1و2، صص 63-80.
نبوی، لطفالله (1384) مبانی منطق و روششناسی، چاپ دوم، تهران، تربیت مدرس.
نوری، مرتضی (1395) «نقد دیویدسون بر نظریه قیاس ناپذیری کوهن»، دوفصلنامه فلسفی شناخت، دوره نهم، شماره 1، صص 231-258.
Ball, Terence (1976) "From Paradigms to Research Programs: Toward a Post- Kuhnian Political Science", American Journal of Political Science, Vol. 20, No. 1 (Feb., 1976) pp. 151- 177.
Bolsby, W. Nelson (1998) Social Science and Scientific Change: A Note on Thomas S. Kuhn's Contribution, Annual Review of Political Science 1 (1): 199-210.
Cottingham, John (2015) "God, Descartes and Secularism", AKC Lecture, delivered Monday 19 October 2015.
Dusek, Val (2015) “Lakatos between Marxism and the Hungarian heuristic tradition”, Studies in East European Thought, Vol. 67, No. 1/2, Special Issue on Marxist Roots of Science Studies, pp. 61-73.
Elman, Colin and Miriam Fendius Elman (2003) Progress in International Relations Theory, editors, MIT Press Cambridge, Massachusetts. London, England Appraising the Field, Edited by Colin Elman and Miriam Fendius Elman.
Feyerabend, paul (1975) Against Method, London: Vestro.
Fuller, Steve (2006) Kuhn vs. Popper: The Struggle for the Soul of Science, Canadian Journal of Sociology Online.
Huntington, Samuel, (1968) Political Order in Changing Societies, New Haven and London: Yale University Press.
Kuukkanen J. Matti (2006) Meaning Change in the Context of Thomas S. Kuhn’s Philosophy, The University of Edinburgh.
Motterlini, Matteo (2002) Reconstructing Lakatos, A reassessment of Lakatos’ philosophical project and debates with Feyerband in light of the Lakatos Archive. Carnegie Mellon University ,CPNSS, LSE.
Lakatos, Imre (1970) Falsification and the Methodology of Scientific Research Programmes. In Lakatos, I., & Musgrave, A. (Eds.) Criticism and the Growth of Knowledge, Cambridge: Cambridge University Press.
----------------- (1978) The Methodology of Scientific Research Programmes,New York: Cambridge University Press.
Paweł Mazanka (2003) "Natural theology of Descartes and modern secularism", Studia Philosophiae Christianae 39/1, 184- 196.
Polsby, Nelson. W (2003) "Social Science and Scientific Change: A Note on Thomas S. Kuhn's Contribution", Annual Review of Political Science, 1 (1) : 199- 210. November 2003.
Popper, Karl (1963) Conjectures and Refutations, NewYork & London: Routledge.
----------------- (2005) The logic of Scientific Discovery, NewYork & London: Routledge.
Reisch, George (2019) Politics of Paradigms, The: Thomas S. Kuhn, James B. Conant, and the Cold War “Struggle for Men’s Minds”, New York: SUNY Press.
Ross, B. Emment (2010) Elgar companion to the Chicago school of economics,UK: Edward Elgar Pub.
Schall. James V (1962) "Cartesianism and Political Theory", The Review of Politics, Vol. 24, No. 2, pp. 260- 282
Shearmur, Jeremy (2006) "Popper, political philosophy, and social democracy: Reply to Eidlin", Critical Review: A Journal of Politics and Society, Volume 18, 2006 - Issue 4, Reader in Philosophy in the School of Humanities, Faculty of Arts, Australian National University Pages 361- 376.
Wissenburg, Marcel (2008) "Two Concepts of Political Order", Lecture at Institut fur die Wissenschaften ovm Menschen, Vienna, 26 February.
[1] * نویسنده مسئول: دانشیار گروه علوم سیاسی، دانشگاه شیراز، ایران tavana.mohammad@yahoo.com
[2] ** استاد گروه علوم سیاسی علوم سیاسی، دانشگاه شیراز، ایران sardarnia@shirazu.ac.ir
[3] . Confirmatism
[4] . Falsifiable
[5] . Textual
[6] . Contextual
[7] . Consistency
[8] . Political Order
[9] . Essentialism
[10] . Paradigm
[11] . Normal Science
[12] . Pseudo-science or Pre-science
[13] . Hard Core
[14] . Protective belt
[15] . Neative and positive heuristics
[16] . Progressive
[17] . Degenetating